دیدنت...
![]()

باور کن نگاهم را , التماس چشم هایم را , دوست داشتن و معجزه ی عشق را .
با هر نفس تو را تکرار می کنم ای آشنای غریب لحظه هایم .
کاش می شکستی سکوت صدایت را تا, فریاد ,
طوفان عشق را در تو بیدار کند .
مرا بخوان , ناقوس های خاک خورده ی قلبم را به صدا در بیاور .
دست هایم به سردی یک روز بارانی است ,
کجاست شکوه دوست داشتن تو ؟
به انتظار غریبانه ام پایان ده .
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۹ ب.ظ توسط ب- رامک
|