شعری زیبا از فروغ فرخزاد...

امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره میبارد

 در سكوت سپید كاغذها
پنجه هایم جرقه میكارد

 شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها

پیكرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتشه

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست

 من به پایان دگر نیندیشم
كه همین دوست داشتن زیباست

 از سیاهی چرا حذر كردن
شب پر از قطره های الماس است

 آنچه از شب به جای می ماند
عطر سكر آور گل یاس است

 آه بگذار گم شوم در تو
كس نیابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوب من
بوزد بر تن ترانه من

آه بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رویا ها

با پر روشنی سفر گیرم

بگذرم از حصار دنیاها

 دانی از زندگی چه میخواهم

دل شکسته...

تو شکستی دل و اما                من هنوز عاشقت هستمهر جای جاده که باشم               بی تو من یه دل شکستم

دلم....

دلم مي خواهد از اینجا بروم،

نه!مي خواهم بمانم... اما کجا!

زوركي بخندم،..گريه كنم،

...بخوابم،

شعر بخوانم...، نه!

دلم مي خواهد فرياد بزنم،

يا شايد گوشه اي ساكت بنشينم و فكر كنم ،

فكر كنم...

به اين كه تو بي رحم تر بودي يا من ؟

يا اينكه ،كجاي كارم ايراد داشت؟

یا من بد کردم؟!

مي خواهم......نه .....نمي خواهم

نمي دانم چه مي خواهم،

بهانه گير شده ام...

كاش كسي نفهمد ..ولي به گمانم

... دلم

 تو را مي خواهد

و جز تو هيچ ...