لبخند بزن...
لبخند بزن، غوغا کن، صدايت مرا به پرواز وا مي دارد.
نگاهم کن، برق چشمان زيبايت نوازشم مي کند،
من نيز روزي براي تو سرخ خواهم شد، من غرق خنده، گرم خواهم شد.
وجودت را احساس مي کنم، تو را هميشه مي توان حس کرد ، من گرم خواهم شد.
من برايت خواهم ماند تا لبخندهايت را پاسخ گويم.
من سبز خواهم شد تا تو شادابيت را هميشه لمس کني،
من سرخ خواهم شد. تو را از شوق لبريز خواهم کرد .
وقتي که صدايت مي کنم و تو در دل پاسخ مي گويي ، جان دوباره مي گيرم .
وقتي که صدايم مي کني شوق ديدار، زبان از من برمي گيرد و من سرخ مي شوم.
از من سخن مگو، با من سخن بگو، با من از من سخن بگو.
بگو که صداي تپش هاي اين قلب سرخ را هميشه مي شناسي.
بگو که سرخيم را ستايش مي کني،
من سرخ خواهم شد.
من از نيم نگاه سوزاننده ي تو زير برق آفتاب، از تمامي گرميت در سردي زمستان، سرخ خواهم شد
لحظه ي جدايي را نمي شناسم ، خداحافظي را معنا نخواهم کرد .
سيب سرخي به تو خواهم داد و دانه ي اناري
دانه ي انارم به تو جان خواهد داد و سيب سرخم به تو محبت.
سيب سرخ، سرخ خواهد ماند و من سرخ خواهم شد.
من سيلي عشق تو را چشيده ام و درد محبتت را کشيده ام.
شکل آن را نمي دانم، تنها مي دانم که آن نيز سرخ است و روزي که اين رگ هاي خون در وجودم
فوران کنند، من سرخ خواهم شد
و من از هميشه تا هميشه سرخ خواهم ماند

سكوت غمبارشب را باگريه هايم شكستم
شكستم تا بتوانم اسودگي ام را بازيابم
آهي كشيدم و خواستم سخني بگويم با تو ، ولي نتوانستم
بغض گلويم را فشرده بود
گويا حرفهايم را ميشنيدي
بازبان بي زباني خواسته اي گفتم
يارا چه كنم اين راه نه چندان بسيط را برهنه پاي چگونه طي كنم
آخر همراهي ات را از من دريغ مدار كه حيرانم در خط زندگي
آخر چه كنم چه طور باشم، لبانم از فرط تشنگي آب زلال حقيقت به سخن گشوده نميشود
باچشمانم اعتراف به خستگي دارم
كاش نگاهم را دوباره بنگري وبيني تا نظاره ام كني برق چشمانم پرفروغ ميشود
ازتپش قلبم چه گويم خودت بهتر ميداني حال مرا در لحظه هاي انتظار
كاش سرانجام سايه سبزنامت بر سرم گسترده شود اي تنهاترين مونس من