درد گنگ...

نمي دانم چه مي خواهم بگويم
زبانم دردهانم بازبسته است
درتنگ قفس باز است و افسوس
كه بال مرغ آوازم شكسته است
نمي دانم چه مي خواهم بگويم غمي دراستخوانم مي گذرد
خيال ناشناسي آشنا رنگ
گهي مي سوزدم گه مي نوازد
پريشان سايه اي آشفته آهنگ
زمغزم مي تراود گيج و گمراه
چو روح خواب گردي مات و مدهوش
كه بي سامان به ره افتد شبانگاه
درون سينه ام دردي است خونبار
كه همچون گريه مي گيرد گلويم
غمي آشفته دردي گريه آلود
نمي دانم چه مي خواهم بگويم .
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۸۶ ساعت ۱۰ ق.ظ توسط ب- رامک
|