نگاه..............

عشقم را انکار نمی کنم
در گوشه قلبم چه می گذرد
عقلم به این گوشه و آن گوشه میرود و می آید
عشق تو مثال زدنی است
در جستجو است می رود و بر میگردد
از حال خودم شکایت دارم
در قلبم جراحتی شدید دارم
شاید کسی دردم را متوجه نشود
از دستم کاری ساخته نیست
آه ه ه ه دردها در من پیدا می شوند
چرا در نهایت تمام حکایت های تلخ برای من است
آیا می توانم با چنین رفتن ها و بر گشتن هایت خو بگیرم
از عشقت نصیبی نبرده ام
اما آنرا انکار نمی کنم
آیا این سودای تو پایان پذیر است
از عشقت نصیبی نبرده ام
اصرار نمی کنم که بمانی
ببین که عمرهایمان چگونه می گذرد
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۸۵ ساعت ۲ ب.ظ توسط ب- رامک
|