خدا گفت: زمین سردش است چه کسی می تواند زمین را گرم کند ؟
لیلی
گفت: من
خدا شعله ای به او داد ، لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت ، سینه اش آتش گرفت ، خدا لبخند زد ، لیلی هم .
خدا گفت:
شعله را خرج کن ، زمینم را به آتش بکش ، لیلی خودش را به آتش کشید ، خدا سوختنش را تماشا می کرد ، لیلی گر، می گرفت ، خدا حظ می کرد .
لیلی
می ترسید ، می ترسید آتش اش تمام شود ، لیلی چیزی از خدا خواست ، خدا اجابت کرد .
مجنون
رسید ، مجنون هیزم آتش لیلی شد ، آتش زبانه کشید ، آتش ماند زمین خدا گرم شد .
خدا گفت:
اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود .
لیلی گفت: کاش مادر می شدم مجنون بچه اش را بغل می کرد .
خدا گفت: مادری بهانه عشق است ، بهانه سوختن ، تو بی بهانه عاشقی، تو بی بهانه می سوزی .