کاش میدونستی این ثانیه ها و این دقایق رو بی تو چگونه می گذرونم...

 در این غروب سخت پر از درد؛ کاش میشنیدی فریادم روکه بی تو خیلی تنهام....

کاش  فقط یه دقیقه حرارت نفسهات رو، روی صورتم حس کنم...

کاش فقط یه ثانیه در اغوشت باشم...

عجیب دلم گرفته خدایا  ... نفس هام به یاد تو یکی یکی اه میشه ...هزار بار گریه میکنم...

کاش امشب پیشت بودم اونوقت دیگه گریه نمی کردم اما نه ، میکردم ...

 مگه میشه تو رو دید ولی گریه نکرد با اون چشمهای عاشق و معصوم

نگار من رفتی تو از کنار من ...

وای از منو این دل بی قرار من...

رحمی بکن خدا به روزگار من...

امید دارم به چی نمی دونم ؟

اما یه حسی ته دلم هست که میگه می بینمت راست یا دروغ نمی دونم ..

شاید خواست خدا اینه اما هر چی که هست خیلی سخته ...

نتظار دیدنت هی گل یاس بو میکنم . تا تو بیایی از سفر کوچه رو گلبارون کنم .

وقتی بیایی ابر ها دیگه جز اشک شادی ندارن ،روزها همش بهار میشن با غصه کاری ندارن

وقتی بیای شب تا سحر مثل ستاره ها میشم ، رسوای هر دقیقه و بیچاره ی نگات میشم

 اما بگو نگار من!...

 چند تا بهار تموم بشن تا تو بیای کنار من