دلم گرفته.............

باران ببار دلم گرفته ست
من هم مي خواهم ببارم...
باران آرام ببار
آدميان در خوابند
اين طلوع آرام را بر هم مزن
اما ببار
باران ببار اما مگذار
نا اهلان شانه هايت را تکيه کنند
من همين امشب را دارم
همين يک شبم خالي از گناه است
رعشه ام را مي بيني؟
اين غربت
سختم آزرده است
پناهم ده در گريزت
نمي خواهم که باز گردم
امشب ستاره ها نيز نمي توانند
مرا بازگردانند
من در تو مي بارم و ميروم
به تمام گريزهايت
آنجا که نفسهايت
نفس ها را مي گيرد
ببار ببار دلم گرفته است
اما آهسته ببار
بگذار دلتنگي ام با تو ببارد
بگذار ندانسته هايم در تو ببارد
سادگيت بر گونه هايم است
اما هنوز باورت ندارم
بسيار فريبم داده اند
اما تو ببار
تو آخرين برگ پاييزم هستي
آهسته ببار
باور مي کني؟
دلم با تو گرفته است....
شايد اين آخرين طلوع باشد
اما تو ببار.....
+ نوشته شده در جمعه بیستم مرداد ۱۳۸۵ ساعت ۶ ب.ظ توسط ب- رامک
|